که اينک پيشي گرفته اي از زمان ، که نگذاشتند مال تو باشد... پيشي گرفته اي از خدا که در تصديقش ، اين رجّالگان به هذيان مي افتند... پيشي گرفته اي از انسان ، که کسي نديده او را به تاريخ عُمرِ بشر... که پيشي گرفته اي از ترس... از زخم... از رنج... از درد... از وهن... از شب... از دنيا... اين پوستِ خسته ميان اين ملحف? آشفته هم از آن ِ آنها... چه باک... لنگرها را برمي کشي از دل خواب و بيداري... مي بيني... از اين فراز ، رودخانه چه رنگين است... چه منظره اي دارد اين خط سرخ جاري تا اعماق... اعماق...
سلام و صد سلام
نميدونم چي بگم ولي فالبداهه اين برام اومد
گذر كردم ز كويت ناله اومد
صداي گريه از آلاله اومد
نگويم حرف چون دردت فزونه
كه سيل اشك از هر لاله اومد
اميدوارم كه صفحات خاكستري
خاطر شما پر از گل بشود
در پناه حق
سحر جونم چرا انقدر غم انگيز