• وبلاگ : تمناي وصال
  • يادداشت : عالمي ديگر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    گيرم که نيمه شبي ، واژه هايت غرق شوند در اين شکسته آين? هميشه سرخ... گيرم که روياي خاک و ماه در هم آميزد و ستار? آخرين ، بر کف خيابان بيفتد و ماهتاب ، جان به لب بشود بر لبِ اين بام ، در طلبِ آفتاب... گيرم که خدا ، چنت? عمرش خالي... طاقتِ آزادي ، طاق... سگها ، فانوس بان ِ خيابانها شوند و گلّه جَنين هاي ولگرد ، خوراکِ تازيانه هاي بيقرارِ حضراتِ عاليجناب... گيرم که گورستان ، حريم ِ امن ِ اعتدال... واژه ممنوع و نفس ممنوع و انسان ممنوع و... خدا ممنوع... بگذارهرچه که مي خواهند...

    که اينک پيشي گرفته اي از زمان ، که نگذاشتند مال تو باشد... پيشي گرفته اي از خدا که در تصديقش ، اين رجّالگان به هذيان مي افتند... پيشي گرفته اي از انسان ، که کسي نديده او را به تاريخ عُمرِ بشر... که پيشي گرفته اي از ترس... از زخم... از رنج... از درد... از وهن... از شب... از دنيا... اين پوستِ خسته ميان اين ملحف? آشفته هم از آن ِ آنها... چه باک... لنگرها را برمي کشي از دل خواب و بيداري... مي بيني... از اين فراز ، رودخانه چه رنگين است... چه منظره اي دارد اين خط سرخ جاري تا اعماق... اعماق...