یادته؟ گفتم نرو،
یادته؟ گفتی نگو،
یادته؟ گفتم بمون،
یادته؟ گفتی تموم...
نه جدایی بود، نه پیوند،
نه آزاد و نه دربند،
حیرتِ بود و نبود
نه اشکی و نه لبخند...
این تو، این آرزوهات،
با همه شبا و روزات،
با دل شکسته من،
توی قاب سبز چشمات...
بعدشم موندم و تردید،
تشنه یه جرعه امید،
توی گرداب گذشته،
نمیشد آینده رو دید...
نه میشد پشت کرد به امروز،
نه میشد زل زد به دیروز،
نه تو این همه هیاهو،
میشد گفت: خسته م هنوز...
یه روز یه صدایی انگار،
وقتی خواب بودم یا بیدار،
گفت: بگو خدا نگهدار،
به سلامت، بی امید دیدار.
سحر